جدول جو
جدول جو

معنی دس جرب - جستجوی لغت در جدول جو

دس جرب
دستکش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست چرب
تصویر دست چرب
سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد، برای مثال دراین زمانه که امید دست چربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب - لغت نامه - دست)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد، قریه، زمین و ملک زراعتی، دسکره، بنایی کوشک مانند که بر گرد خانه ها باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ چَ)
معاون، صاحب مکنت، (به اضافه) کنایه از صاحب مکنت، مددکننده. اعانت کننده. رجوع به این ترکیب ذیل دست شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ ج)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 29هزارگزی شمال باختری داران. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ عَ رَ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد. واقع در 22هزارگزی جنوب باختری ابرقو. دارای 326 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ ضَ)
ضرب دو نوبت. دوضربه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوضربه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
((دَ گِ))
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دستگره، دسکره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستجرد
تصویر دستجرد
دستگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
قرض گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
روی دست، کاری را سرپایی انجام دادن، عزیز، گرامی
فرهنگ گویش مازندرانی
حالتی که گاو نر درموقع جنگیدن به خود گیرد و گرد و خاک به پا
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد اندازه گیری به اندازه ی فاصله بین دو دست
فرهنگ گویش مازندرانی
دس لوب
فرهنگ گویش مازندرانی
اره ی دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
دسترس، امکان و توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی